ازاینجا سخت بیزارم
و دلگیر از صداهای نحیف قلب بیمارم
که بامن کینه میجوید
و میگوید
مبادا گام بردارم
ازین بیهوده بازار پر از هیچ همیشه لخت و بی ریشه
مبادا گام بردارم
دگر نایی نمانده در تن دیوان اشعارم
و بغضم را چگونه خط خطی سازم
که دیگر جای پاکی نیست
بر این دیرینه دمسازم
شب است و نور خورشیدم
نمیتابد درون کلبه ی تاریک تنهایی
تو گویی آسمان دیگر
مرا خاکی نمیداند
که باشم لایق تنویر
از اینجا سخت بیزارم
ولی قلبم
و دستانم
و اشعارم
در این بیهوده بازار پر از هیچ همیشه لخت و بی ریشه
بر این خاک عزیز اما همیشه تار
بر این مرد و زن ناساز و ناهموار
در اینجا ریشه ای دارند
بر این ریشه
من از دریا گذر خواهم
و قامت از فراز سرو
بر اوج آسمان سایم
من از خاکم
نظرات شما عزیزان:
اثر: ماردین امینی انبی